فعلگی

مدتی است که شعر شوق انگیزی از چشمانتو در دلم خانه کرده

من اما هر شب که به خانه میرسم مثل پینه دوز پیر ته بازار سویی توی چشمهایم نمانده

و گرمایی توی قلبم 

که شعر گرم و زیبای چشمهای تو را بنویسم

سر به بالشت که میگذارم ناخواسته خوابم میبرد

بی که حسرت بودن در آغوش تو مثل تمام شبهای پیشین بیازاردم


دست من نیست نازنین

تو خوب ی بودی که توی کوران بدی ها یافته ام ت

با لبخند خیس لبهایم مهربان باش زیبای بوسداشتنی