دروغ نگودستهایت سردندخودم دیدمتتوی سردخانه، لای آن همه ملحفه ی سفیدبا زنی که گریه میکرد بالای تن کبود - گندمی اتزنی که من نبودمزنی که من و تو خوب میدانیم کیستزنی شبیه هیچ