برنزه ی منی و من سفید طوفانی پناه بر تن از این انتزاع شهوانی
نشسته قامت قندت به غایت کمرت سلام و سجده بر آن انحنای روحانی
دو چشم ابلق تو خانقاه ابلیس استسیاه عارض تو ابرق مسلمانی
تو متن باز دریدا تو دال بی مدلول
تو شاهبیت همه شطحیات خاقانی
هزار نکته ی غیبی است زیر و روی تنت
تبارک الله از آن غیبهای انسانی
کنار چشم ترت ساحل تفرج دل
و موج خندهی تو سمفونی ویرانی
در کرم بگشا تا که هفت گردد یک به روی خوان لبت نعمت و فراوانی
پس میدهد و دست ز اصرار میکشد
دل را و بی مقدمه سیگار میکشد
در لحظه خشم شعله ی سیگار روشن و
"خاموش در دلم هوست" جار میکشد
گرم پک نخست و دلش سرد چون حباب
زن گرم عشق و کار به انکار میکشد
دو، سه ، چهار، دخترکان دور حضرتش
دختر به خاکه عکس رخ یار میکشد
بر بوی بوسه ی گسی از شیر گرم و تلخ
لب سوی دود با کمی اطوار میکشد
اما دهان حضرت والا اجاره است
زن تکه پاره های خویش از آوار میکشد
رفتم. سلام من برسانید بر لبش
مردی که دست از آن همه اصرار میکشد
گلستان. فروردین 92