پس میدهد و دست ز اصرار میکشد
دل را و بی مقدمه سیگار میکشد
در لحظه خشم شعله ی سیگار روشن و
"خاموش در دلم هوست" جار میکشد
گرم پک نخست و دلش سرد چون حباب
زن گرم عشق و کار به انکار میکشد
دو، سه ، چهار، دخترکان دور حضرتش
دختر به خاکه عکس رخ یار میکشد
بر بوی بوسه ی گسی از شیر گرم و تلخ
لب سوی دود با کمی اطوار میکشد
اما دهان حضرت والا اجاره است
زن تکه پاره های خویش از آوار میکشد
رفتم. سلام من برسانید بر لبش
مردی که دست از آن همه اصرار میکشد
گلستان. فروردین 92
رفتم. سلام من برسانید بر لبش
عالی
بقولی "و ان لقاکم حبیبی سلمونی علیه"
ممنونم :)