غنی از وقت و فرصت و جوانی هم که بودیم احمق بودیم مع الاسف.

بقول کسی:

یا این شراب خوب است یا این که من خرابم


بقول من:

شل مغز شدم از زیاد شدن سالهای زندگی در شکست و کم شده چاره های در دسترس.


دچار فقر شدیم. فقر فرصتها. فقر هم که در جریانی، آقایان میفرمایند احمق میکند

این پرانتز بی‌محل را لطفا!

دست این کودک را بگیرید

ببریدش یک جایی که وقت کتکش دیر نشود

بعد، توی پرانتز،

رفته بودی برایم بمیری، مردی؟

حالا با جنازه‌ات ...


بعدِ بعد،

-اگر نمی‌مانی لااقل نرو

+بعداً. باشد بعداً نمی‌روم

[( اگر نمی‌روی، لااقل گم شو

+(" باشد. بعداً. لااقل  بعداً گم می‌شوم)"


... دستم را می‌گیرند... می‌برند یک‌جایی که سه نقطه.

بیچاره خیالش خوش بود به ابتدای نامه باز می‌گردد و  

&

کسی هم باور می‌کند حال همه ما خوب است.


- میبینی علی  جان؟

من هم تمرین کرده‌ام طوری از کنار زندگی بگذرم که نفهمم زنده‌ام.




پی نوشت:  این "ها مثلا علامت پرم هستند  :)))))

میگه بریم بیرون

میگم خب بریم

بارون که میاد میییییره که میره

از همون اولم بارونو بیشتر از من دوست داشت

از همون اولم تمام دختران دیگه ی زمینو


دوستم داره، اما خیلی کم، کمه کمه کم

دوستم داره، اما نه قدر ساحل، دریا، صدف، باران، بهار... لیمو

من اما دوستش ندارم


دنیاهای متعامد

تو دنیایی که من عاشقی‌ت رو کنار میذارم، ام کلثومم یکی از علمای بنام دینی جهان عرب شده لابد ... احمق شده‌ای ای مرد!؟؟

اویی که با سپیدی گردنش سیاهرگ دل من را زد

همان ایشان. 


یا مثلا:

همه با پنبه سر میبرن ایشون با عطر/سپیدی گردنشون.

رو

میخواستم بهش بگم: نیگا کن تو رو خدا! ببین کی داره از چشمِ قشنگ حرف میزنه!! تو اصن روت میشه؟

ولی خب روم نشد

جوری میگه "دوستت دارم" که یک مادر جوان مهربان به پسر بچه ی کوچک شیطونش میگه

چشم تو جای امن شب است نازنین
چیزی به طلوع آفتاب نمانده
ببند آن دو زیبای بیقرار را

شاکی بازی

قرار نبود هیچ وقت حرفی از این جنس بزنم،

قرار بود که همیشه متنفر شوم ازش وقتی که یادم می‌آید چطور مرا از ماشینش انداخت بیرون.

ولی حالا خیلی خوب میفهمم که چطور میشود

که کسی خودش فکر میکند دارد حرفهای قشنگی میزند و در واقع دارد گورش را برای همیشه در دلت میکند. 

این که این آدم خودش است که ناخواسته و ندانسته خودش را می اندازد بیرون، از قلبت، از ماشینت، از زندگیت، از خواستن هایت ...


قرار نبود بفهمم این را هیچ وقت. نمیخاستم بفهمم هیچ وقت.

اما خب چه میشود کرد؟ آدمی از درک نکردن چیزهایی که اینهمه قابل درک میشوند عاجز میشود یک وقتها هم 

لبانم را می بوید

مبادا دوستش داشته باشم


دیگر حتی چنین هم نمیکند

your very kiss of mine

Not your first nor your last

Not the longest nor the shortest

. Was not your best or may not be the worse

But just a simple kiss from the disparate collection of fallen lips you own

not even the simplest kiss.

My lips will vanish from your convenient images easily; if they still do exist.

It's nothing that you were/are/will be mu Just; Since I wont fill any kind of "st"-ended word in your mind.

Your the world and I'm not even a word. And the very justice of brutal world you are/I inhabit. 

سین سیزدهم

به من نگو سلام.
طاقت یک سلام دیگر شنیدن را ندارم فی الواقع.
سلامهایی که از پی‌شان خداحافظی میایند سختند؛ خیلی. سلامهایی که بدون خداحافظی تمام میشوند به مراتب سخت‌تر.
و سلامهای که در هوا میمانند و در خود بارها و بارها اکو میشوند گلی از گلهای درشت جهنم هستند.
سلام محبوب من. به من نگو سلام

از خلال درفتها (2)

نسیم "تاجسرم!"، "خوشگلم!"، "عزیزم!"، "چاق!"

دوباره میوزد از شط خیزران عراق

و من که اشک تو را روی آب میبینم

از خلال درفتها (1)

موبایلم را زده اند و از بی ارتباطی بالاخره گشتم موبایل داغون قدیمی را پیدا کردم و بعد از ماههای طولانی روشنش کردم.

عادت داشتم توی درفتش شعرهای نگفته ی بسیاری بنویسم.


یکی از بیتهایی که امشب درونش کشف کردم این بود:

لبت به خنده مرا میکشد به باغ خیال

زبان خام گست میکشد به ویرانی


که احتمالا ایشون (با حضرت محبوب که نیستم قطعا؛ بیت محترم رو میفرمایم) از نطفه های نخستین اون "برنزه ی منی و من سفید طوفانی ... الخ" بوده اند و خودم هیچ یادم نبوده است.

دوستشان داشتیم که مثل حضرت محبوب یادگار شیرینی از ایام نه چندان دور پیش ازین هستند.

سر رفته ای ز بوسه ام و دل بریده ای

میرقصمت، ز رعشه عسل میکند تنم

خوش‌حرکتیّ شیخ اجل میکند تنم

تو زخم میزنی و بغل میشود دلت

من درد میکنم و غزل میکند تنم

در هیاهوی بادهایی از چپ و راست

آنقدر که حتا نمیشود

سیگاری گیراند بی‌ خیال

با چشم من زیبای من تا کی ستیزی

زیبای من افسونگری افسون‌گریزی

افسون من خنیاگری آشوب‌ریزی

لبهای تو انگشت من حرم نفسها

مغرور من آرامشی وسواس‌خیزی

"مثل سگ در انتظاریم تا وفاداری کنیم" چیزی بدیه که آدم به معشوقش بگه؟

خب مسئله اینجاست که حتا اگر مستلزم هیجانات منفی ای هم باشه این داغی شناختی منفیش چیزی از سردی حقیقتش کم نمیکنه

meta fantasy

شکوه از من تغزلی‌تر هست؟

عشوه از تو تجملی‌تر هست؟

تب تو آمده‌ست تا لب من

بوسه از این تعاملی‌تر هست؟

از گل‌آویزگاه بستر تو

خاستگاهی تحولی‌تر هست؟

از تنت میییل میچکد شب و روز

مرد از تو تخیلی‌تر هست؟

.


ادامه ش بدم یا خوبه بنظرتون؟

کوکوریکو 3 (نسخه ی چشم‌بازی با سوژه ی خیره ی شعر)

...

...

گیرم که سوز صوت دعای سحرگهی

از آن لب رسیده طاهر شنیدنی است

... اما نگاه خیره تو نرم و بی صداست

اما نگاهبازی شاعر چشیدنی است


کوکوریکو 2 (نسخه ی مسروقه)

هرچه نگاه می کنمت هی نگاه تر

قلبم تباه می شود و هی تباه تر

خاک وصال بر سر پرهیز لعنتی

خواهم تو را گناه کنم هی گناه تر

فعلگی

مدتی است که شعر شوق انگیزی از چشمانتو در دلم خانه کرده

من اما هر شب که به خانه میرسم مثل پینه دوز پیر ته بازار سویی توی چشمهایم نمانده

و گرمایی توی قلبم 

که شعر گرم و زیبای چشمهای تو را بنویسم

سر به بالشت که میگذارم ناخواسته خوابم میبرد

بی که حسرت بودن در آغوش تو مثل تمام شبهای پیشین بیازاردم


دست من نیست نازنین

تو خوب ی بودی که توی کوران بدی ها یافته ام ت

با لبخند خیس لبهایم مهربان باش زیبای بوسداشتنی

زلفی اصی چون کاکلی آتش فشونت هس؟

آ نونت اگه نیس دلی مهربونت هس؟

نقدی به تو دل دادم آ تو نسیه میخندی

جانا مگه این قاعده تو اصفهونت هس؟

چهره ی فیلان تو پیدا نیست

های عشق 

هاااای عشق

شب بود سیبیلاتو ندیدم موتوعسفانه

بگی بخواب بچه ها تازه از سر کار اومدن کپه ی مرگشونو بذارن خسسه ن

بیلیک-بیلیک و دالانگ-دالانگ تا به کی


های عشق

های مبهم پیچیده ی باهوشِ این-عه-ریلیشنشیپِ زبان درازِ این‌سکیور

های رضازاده به بازی گرفته شده در نبرد با مشتی افلیج پر مدعا

های نیمه‌خدای مفلوک پرطرفدار

های چشم تو باز یا بسته زیبا

چهره ی فیلا تو پیدا نیست

عی تف بر این نقاب روی صورتت

کوکوریکو وار

بریده ای و من انکار خواهم کرد

و زخمهای دلم را هزار خواهم کرد

 

رگه رگه هوس و خواهش و علاقه به من

میان سنگ دلت آشکار خواهم کرد

 

تو بیوفای همه‌کَس‌کُش محال اندیش

تو را به شیوه های خودت احتکار خواهم کرد


تو را به شهوت و شعر و تو را به کافه و کام

تو را به شکوه و عشوه شکار خواهم کرد

 

 به طره های طلایی آبشار کجم

نشد به چادر به مشکی دچار خواهم کرد

 

و بعد چشم به چشم و دماغها بر هم

به سمّ خیس لبت انتحار خواهم کرد*

 

شکار میکنم و سنگ میشود چشمم

و سنگ سنگ تو را سنگسار خواهم کرد



خودم از اینهمه فقط یکی از ابیاتش را دوست دارم. اما هر چه میکنم چیزی هم برای چکش کاری نمیبینم.  کم استعداد شده ام این روزها/ کم استعدا تر از پیش حتا


*نزار قبانی جایی میگه : و وصول الی عینیک وهم و وصول الی شفتیک انتحار.  یا چیزی شبیه به این


رجب و رمضان 1392

سیب - امتحانی

من به قربان غم چشمان او

گردن مردانه اش. دستان او

سیب دل را چید و شست و گاز زد

بوی جان می آید از دندان او

با تو صنما جرم و مکافات خوش است

احیاء هزار شورِ مافات خوش است

تو ماه دی و بهمن و فروردینی

قرآن به میان... امّا ... لبهات خوش است

زیبا

ای چشم تو زیبا

دست تو زیبا

قد تو زیبا 

قدر تو زیبا

صدای  تو زیبا

رویایتو زیبا

نگاه تو زیبا

گناه تو زیبا

شیرینی زیر زبان من باش 

حین هورت کشیدن چای تلخ روزگار

فکر به خویش سببی میکنم!!

پیش شما بی ادبی میکنم

دزدکی و نیم‌شبی میکنم

از روش چشم شما توی عکس 

سرقت ناب ادبی میکنم ...

در رثای دوست عزیز بهمن پایه کوتاه - اردیبهشت 88

بسوز "بهمن" اگر با منت سر یاری است

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری ست


بسوز بهمن و با بوسه‌های پی در پی

مرا ببر به جهانی که از الم عاری ست


مرا ببر به جهانی که دود بر دل نیست

مرا ببر به جهانی که در دم‌ی جاریست


بسوز بهمن و کم شو، که دست و پا کوتاه

من و تو فکر رهایی، جهان به طراری ست


بسوخت جان من و کارش این زمانه بساخت

به پای جان نحیفت، که زهرِ بد ماری است


ز درد بر سر روحم هزار دود برفت

برین به روحم و دردش که ریدنت کاری است


رسیده ای به ته خط، رسیده ام تجریش

دو پک نمانده به عمرت! غمین شب تاری است

...

و کفش پاشنه بلندم و پیکر سردت

رخت که خاکستر شد لبم که سیگاری است


.


پ.ن :  بابت ادبیاتش عذر میخوام. نمیخواستم دستی توش ببرم :)

قند لبش تشنه ی آبم کند
برق دو چشمانش عذابم کند
وای از آن روز که کامم رسد
دشمن جان دوست خطابم کند

لحظه های حرمانی

برنزه ی منی و من سفید طوفانی پناه بر تن از این انتزاع شهوانی‬


  ‫نشسته قامت قندت به غایت کمرت سلام و سجده بر آن انحنای روحانی‬


دو چشم ابلق تو خانقاه ابلیس استسیاه عارض تو ابرق مسلمانی‬


تو متن باز دریدا تو دال بی مدلول

تو شاهبیت همه شطحیات خاقانی


هزار نکته ی غیبی است زیر و روی تنت

تبارک الله از آن غیبهای انسانی


کنار چشم ترت ساحل تفرج دل

و موج خنده‌ی تو سمفونی ویرانی


در کرم بگشا تا که هفت گردد یک به روی خوان لبت نعمت و فراوانی‬

تو شاهبیت همه شطحیات خاقانی - در دست تعمیر

‫برنزه ی منی و من سفید طوفانی پناه بر تن از این انتزاع شهوانی‬
‫دو چشم ابلق تو خانقاه ابلیس استسیاه عارض تو ابرق مسلمانی‬
  ‫‬
  ‫نشسته قامت قندت به غایت کمرت سلام و سجده بر آن انحنای روحانی‬
‫در کرم بگشا تا که هفت گردد یک به روی خوان لبت نعمت و فراوانی‬

*

‫از اشک لشکری به سر دار میکشد مردی که پشت حادثه سیگار میکشدما را به دست حادثه، دل را به دست ماداده، زده، و هر دقه سیگار میکشد
.
ورزنه - اسفند 91

.

پس میدهد و دست ز اصرار میکشد

دل را و بی مقدمه سیگار میکشد

در لحظه خشم شعله ی سیگار روشن و

"خاموش در دلم هوست" جار میکشد

گرم پک نخست و دلش سرد چون حباب

زن گرم عشق و کار به انکار میکشد

دو، سه ، چهار، دخترکان دور حضرتش

دختر به خاکه عکس رخ یار میکشد

بر بوی بوسه ی گسی از شیر گرم و تلخ

لب سوی دود  با کمی اطوار میکشد

اما دهان حضرت والا اجاره است

زن تکه پاره های خویش از آوار میکشد

رفتم. سلام من برسانید بر لبش

مردی که دست از آن همه اصرار میکشد



گلستان. فروردین 92


گاهی به خنده ای دلم از دست میرود

از متن تلخ واژه به پیوست میرود


هم چشمهام میرود از تخم چشمهاش

هم دستهام تا لب آن دست میرود


هم با خیال نرمی حدسی صورتش

گرمی‌ به گونه‌های دلم جست میرود


گاهی به التفات نگاهی تفننی

آنی خدنگ وسوسه از شست میرود


کش میدهیم بوی تنش را تمام روز

یا زور میزنیم هی، و به بن بست میرود


ما میرویم از پس تکرار آن دو لب

او زیپ کیف تبلت خود بست، میرود


در یک شلوغی پر از انبوه خنده ها
با خنده ی کسی دلم از دست ... رفته است

جانا دل ما خر شده تحویل بگیر
دیدار میسر شده تعجیل بگیر
آقای کنار دستی‌ات کشته مرا
تو نازتری! تو راه قابیل بگیر

ساقی سر آن گرفتم امشب 

کاندر قدحت در افتدم امشب 

تا تخس کنی مرا و می را 

باشد که ز بن ورافتم امشب

اسکیزوفرن هستم. راس ساعت3و14دقیقه ی نیمه شب

در عهد قدیم پادشاهی

او رفت به  خوابم اشتباهی

گفتم که تو کیستی سیاهی؟

گفتا که منم! "شلغمِ چاهی"*! ه

من نعره زدم. کشیدم آهی

" آیا تو نه عشقی و تباهی؟ "ه

خندید به لحن قاه قاهی

گفتا صنما چقدر ماهی

. . .

در میکده ی میان راهی

بر جامم زد جام صراحی

... رفتیم به خوابش اشتباهی

در عهد قدیم پادشاهی



* "شلغم چاهی" یک چیزی است در مایه های همان یوسف در چاه افتاده ی شما.

رفت تیغ مژه‌اش بر دل و دست و سر و جان  

از غمش کوزه ی جان، خونریزان، دردچکان  

من به قربان فِرِ موی فلان ابن فلان  

شاه شمشاد قدان، خسروی شیرین دهنان